خلاصه قسمت دهم از فصل سوم سریال هندی قبول میکنم :
توی انبار ..
آهیل میبینه عروس جدید زخمی و بیهوش توی قفس افتاده ، و تعجب کرده .. یه میله از روی زمین برمیداره و قفل درو میشکونه و میره داخل ، و سعی می کنه بیدارش کنه . عروس جدید با گریه و جیغ و داد به هوش میاد ! چشمش میخوره به آهیل ، خودشو میندازه توی بغلش و با گریه میگه منو ببخش ، نمیدونستم تویی .. عروس جدید با التماس میگه بذار من بیام خونه ، جونم در خطره ..
آهیل سعی می کنه آرومش کنه و عروس جدید وانمود می کنه ترسیده و شوکه شده .. با خودش لبخند میزنه ! و یادش میاد که خودش سر و صورتش رو زخمی کرده بود .. با خودش میگه نه فقط تنویر ، منم خوب میدونم چطور باید بازی کنم .. آهیل بهش اطمینان میده که حالا جاش امنه . از قفس میارتش بیرون و کمکش می کنه بشینه روی صندلی .. میپرسه تو چطوری اومدی اینجا ؟ عروس جدید میگه من فقط رفته بودم دارو بخرم .. به دروغ میگه وقتی تو منو بیرون کردی اونا منو دزدیدن و اوردنم اینجا ! چون میخواستن بچمون رو بکشن ، چون میخواستن هر چیزی که از خانواده باقی مونده رو نابود کنن .. آهیل میگه چطور ممکنه ؟ عروس جدید میگه اگه اتفاقی برای بچه بیفته من نمیتونم زندگی کنم ! من بدون بچم نمیتونم زندگی کنم ! .. آهیل که عصبی شده میگه اگه تو رو دزدیده بودن پس الان اون دزدا کجان ؟ عروس جدید میگه من نمیدونم .. آهیل حرفاشو باور نمی کنه و میخواد بره .. عروس جدید میگه اونا گفتن همون کاری رو با من میکنن که با صنم کردن ! و مثل اون ، تو رو هم میکشن ! .. آهیل که شوکه شده وایمیسته .. همین موقع دو تا افسر پلیس میان داخل ، عروس جدید از این که نقشش خوب پیش رفته لبخند میزنه ..
عروس جدید وانمود می کنه نمیتونه راه بره و آهیل کمکش می کنه که بیاد داخل خونه .. عروس جدید با لبخند ، با خودش میگه همونطور که قول داده بودم ، آهیل خودش منو اورد خونه ! .. غزاله و رزاک از دور میبینتشون و با تعجب میگن عروس جدید چه موجود عجیبیه !!آهیل عروس جدید رو میبره داخل اتاقش ، و میخواد براه که عروس جدید دستشو میگیره ، میگه من اینجا تنها میترسم ! .. آهیل که از دستش کلافه شده میگه فقط صنم میتونه ازم بخواد جایی نرم ، و دستشو میکشه کنار ! رو به عروس جدید میگه شاید برگشته باشی ، ولی این به این معنی نیست که من یادم رفته چیکار کردی و بخشیدمت !! به محض این که حالت بهتر شد ، باید از اینجا برای همیشه بری ! .. آهیل با ناراحتی میگه بعدش صنم برمیگرده اینجا و با هم زندگی می کنیم .. عروس جدید میخواد حرف بزنه ، اما آهیل میگه هیچ اتفاقی براش نیفتاده ، چون اگه اتفاقی برای صنم میفتاد من دیگه نمیتونستم نفس بکشم ، صنم زنده ست ، ممکنه هر جایی باشه ، من میگردم و بالاخره پیداش می کنم .. آهیل میره بیرون ، و عروس جدید عصبی شده ..
***
توی یه بیمارستان ، یه دکتر صنم رو معاینه می کنه و میگه همه چیز مرتبه .. و از پرستار میخواد زخماشو ببنده . دکتر میره بیرون ، و به شاد میگه حالش از لحاظ جسمانی خوبه ، ولی ، حافظش رو از دست داده ! شاد خان شوکه شده .. از دکتر میپرسه حافظش کی برمیگرده ؟ شاد با اصرار به دکتر میگه برای من خیلی مهمه که هرچه زودتر همه چیز یادش بیاد .. دکتر میگه فقط نباید بهش استرس وارد بشه ، وگرنه همینطور به فراموش کردن ادامه میده .. از شاد میخواد آروم باشه و به صنم فرصت بده که کم کم بهتر بشه .. شاد خان با ناراحتی قبول می کنه ..
شاد صنمو میاره خونه ، صنم به خونه نگاه می کنه ، و یه خاطرات مبهم از خونه ی آهیل یادش میاد .. و میگه اینجا خونه ی من نیست !! شاد با خودش میگه یعنی حافظش برگشت ؟؟ صنم میگه من احساس می کنم خونم رو و خاطرات دیگه م رو میشناسم ، ولی همشون خیلی مبهمن ، من هیچی رو درست یادم نمیاد .. شاد صنمو میبره توی اتاق ، و ازش میخواد استراحت کنه .. صنم میگه الان اوضاع خونه چطوریه ؟ شاد بهش میگه تو فکرتو درگیر نکن ! الان فقط باید استراحت کنی و به هیچی فکر نکنی .. شاد موقع رفتن میگه درو باز نکن ، تا وقتی که من خودم بیام و بهت سر بزنم .. صنم قبول می کنه . شاد میره بیرون .. صنم با خودش میگه چرا من نباید توی مهمونی خانواده ی خودم شرکت کنم ؟ ..
شاد میره پایین ، و مهمون هایی رو میبینه که برای مراسم ازدواجش اومدن .. دوستاش بهش تبریک میگن . شاد چشمش میخوره به پدر و مادرش ، مادرش با خوشحالی بغلش می کنه .. شاد با ناراحتی به پدرش نگاه می کنه . میشینن روی صندلی و مادرش که احساساتی شده از دوران قدیم براش حرف میزنه .. و مدام تشکر می کنه که بالاخره شاد قبول کرد ازدواج کنه ! .. شاد به پدرش میگه ما باید خیلی فوری حرف بزنیم .. اما پدرش میگه اول باید به مراسمت برسی ، هیچ چیز از این مهم تر نیست ، برو حاضر شو ، وقت برای حرف زدن زیاده .. شاد که ناراحت شده دیگه حرفی نمیزنه .. پدر و مادرش میرن و چند تا مهمون از شاد میخوان که قاطی جمعشون بشه .. شاد قبول می کنه و باهاشون میره .
***
توی یه انبار تاریک ، یه مرد نقاب دار ، یا همون ششی کاپور .. با لپتابش کار می کنه . یه فلش رو ، که از لباس لیاقت ، شوهر وزیرا دزدیده به لپتاب وصل می کنه و منتظره که فایل لود بشه ، اما بعد میبینه فایل خالیه ! با عصبانیت لپتابو میندازه کنار .. با خودش میگه این فایلی نیست که من میخواستم .. یادش میاد که شاد کنار جنازه ی لیاقت گریه میکرد .. با خودش میگه حتما شاد فلش اصلی رو برداشته !! ..
***
آهیل پشت تلفن در مورد یه قرار با دکتر میپرسه .. نازیا از دور میشنوه و تعجب کرده ! وقتی آهیل گوشی رو قطع می کنه ازش میپرسه اتفاقی افتاده ؟ آهیل در مورد عروس جدید میگه و میگه که قرار با دکتر برای اونه .. آهیل میره و نازیا تعجب کرده ..
توی اتاق ، آهیل به عروس جدید میگه من نمیتونم به تو به چشم همسرم نگاه کنم ، ولی حقیقت اینه که تو بچه ی منو داری ! پس منم میخوام که این بچه توی بهترین شرایط باشه ... آهیل درمورد وقت دکتر برای فردا صبح بهش میگه .. عروس جدید عصبی شده ! میگه من نیازی به دکتر ندارم ، حالم خوبه .. آهیل میگه چه نیاز داشته باشی و چه نداشته باشی اینو دکتر تصمیم میگیره ! آهیل میره .. عروس جدید با نگرانی میگه حالا چطوری از زیرش در برم ؟! مشکل پشت مشکل ! این ممکنه همه چیزو خراب کنه .. عروس جدید عصبی شده ..
.
.
.
~ پایان قسمت دهم سریال قبول میکنم - فصل سوم ~